می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست


آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست


می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد


آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست


می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند


از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است


راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو


تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست


طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود


روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

دلتنگ


دلتنگ خنده های بهارانت در کوچه خزان زده دلم

نگاه مهربانت را به انتظار نشسته ام

یک شب از کوچه خیالم بگذر شاید

عطر گیسویت خواب پریشانم را التیام ببخشد