متني زيبا و آرامش دهنده

مي دانم هر از گاهي دلتنگ مي شود


همان دل بزرگي كه جاي من در آن است


آنقدر تنگ مي شود كه حتي يادت مي رود من آنجايم!


دلتنگي هايت را ازخودت بپرس


و نگران هيچ چيز نباش!


هنوز من هستم. هنوز خدايت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!


اما من نميخواهم تو همان باشي!


تو بايد در هر زمان بهترين باشي.


نگران شكستن دلت نباش!


ميداني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشكند.

 و جنسش عوض نمي شود

و ميداني كه من شكست ناپذير هستم


و تو مرا داري.


براي هميشه!


چون هر وقت گريه مي كني دستانم چشمان مهربانت را مي نوازد.


چون هرگاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي.


چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزانت را بشنوم


صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام.


درست است مرا فرموش كردي، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبرده ام!


دلم نمي خواهد غمت را ببينم.


مي خواهم شاد باشي


اين را من مي خواهم.


تو هم مي تواني اين را بخواهي... خشنودي مرا


من گفتم: وجعلنا نومكم سباتا" ( ما خواب را مايه آرامش شما قرار داده ايم.)


و من هر شب كه مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود.

 
نگران نباش! دستانم قلبت را مي فشارد


شبها كه خوابت نمي برد فكر مي كني تنهايي


اما نه ، من هم دل به دلت بيدارم!


فقط كافيست خوب گوش بسپاري


و بشنوي ندايي تو را مي خواند به زيستن

داستان جالب

 

داشتم با ماشینم می رفتم سر كار

 

 كه موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ،

 

 فقط فوت كرد !

ادامه نوشته

داستان  زيبا

 

دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.

پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:

لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم

ادامه نوشته

قلب جغد پیر شکست (داستان )

 

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود.

 زندگی را تماشا میکرد.

 رفتن و ردپای آن را.

 و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون،

ادامه نوشته

آخرین ضربه بود ( داستان )

 

اما آن هیبت سیاه هم چنان جلو می آمد.

 با همان قدم های منظم همیشگی.

قدم هایی که انگار با کفش هایی با پاشنه های تیز برداشته می شدند

ادامه نوشته

سخن حکیمانه

 

حال دنیا را چو پرسیدم، من از فرزانه ای

    گفت یا باد است، یا خواب است یا افسانه ای

گفتم آنها را چه می گویی، که دل بر او نهند

    گفت یا مستند، یا کورند، یا دیوانه ای

گفتم از احوال عمرم گو که بازم، عمر چیست ؟

     گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای