من هـر روز و هر لحظـه نگرانـت می شوم که چـه می کنی !؟

پنجـره ی اتـاقـم را بـاز می کنـم و فـریـاد می زنم

تنـهاییـت بـرای مـن ...

غصـه هایـت بـرای مـن ...

همـه بغضـها و اشكهـایـت بـرای مـن ...

... بـخـنـد بـرایم بـخـند

آنـقدر بـلنــــد

تا من هم بشنـوم صـدای خنـده هایت را

صـدای همیشه خـوب بودنـت را ...

 
يه بابايی ميخوره زمين دستش پيچ مي خوره ، منتها تنبلیش مياد بره دكتر نشونش بده ...
دستش يه مدت همينجور درد مي كرده ، تا يه روز رفيقش بهش ميگه :
 اين داروخونه سر كوچه يه كامپيوترآو رده كه صد تومن ميگيره ،
آنی هر مرضی رو تشخيص ميده !!!يارو پیشِ خودش ميگه :
 خوب ديگه صد تومن كه پولی نيست ، بريم ببينيم چه جورياس ..
ميره اونجا ، مي بينه يه دستگاه گذاشتن ، جلوش يه شكاف داره ،
 روش نوشته :لطفا اسكناس ...صد توماني وارد كنيد ..
.يارو صد تومنی رو ميذاره ، يهو يه چيزه قيف مانند مياد بيرون ،
ميگه : نمونه ادرار !!!طرف هم با خجالت قیفُ می بره پُر می کنه و میاره !!!
بعد از دو سه دقيقه ، كامپيوتره يه تيكه كاغذ ميده بيرون
 كه روش نوشته بوده :يكي از تاندن های دست شما پاره شده
، بايد يه هفته ببندينش و باهاش كار سنگين نكنيد تا خوب شه !!!
يارو كف مي كنه كه اين لامصب اينهمه چيزُ چطور از یکم ادرار فهمیده ؟؟؟
خلاصه كرمش مي گيره كه ببينه ميشه گولش زد يا نه
فرداش يه شيشه مربا ورميداره ، تا نصف توش آبِ شير ميريزه ،
بعد ميده سگش توش جیش کنه ،
يه دونه از آدامسای دخترشُ هم ميندازه توش ،
یه معجون درست می کنه بعدم ميره همون داروخونه ،
معجونش رو ميريزه به جاي نمونه ادرار !!!
كامپيوتره يه 15 دقيقه قيژ قيژ و دلنگ دلونگ مي كنه ،
 بعد يه كاغد چاپ ميكنه ميده بيرون كه روش نوشته بوده :
آبِ شيرتون آهک داره ، بايد لوله كش بياريد درستش كنه ...
سگت قلبش ناراحته ، همين روزها تموم ميكنه ...
دخترت حاملس ، بايد بری خِرِ پسره طبقه پايينی رو بگيری ...
درضمن ، اگه بخواي همينجوری شیشه مرباهای سنگین سنگین بلند کنی ،
 تاندن دستت هيچ وقت خوب نمیشه

 

گاهی...!

 
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،

گاهی نمی شود، نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدای گدایی و بخت با تو نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی

 اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم


تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت.

از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :

میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فداکنی..

ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...

شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید


چشمانش را باز کرد...


دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند


قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..

درضمن این نامه برای شماست


دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود

 سلام عزیزم.

 الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.

از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم

 اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..

پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..

امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)


دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود


آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم