نه درد را حس می کنم دیگر

نه اشکی دارم انگار

فقط گاهی یادم می افتد ...

زمانی درد را حس میکردم و اشک می ریختم

اکنون سنگینی درد مرا از هر چه احساس است به دور ساخته ...

یه وقتایی آدم از روی دوست نداشتن


از یکی فاصله میگیره

یه وقتایی از ترس "وابســــــــتـگی"...

به خیابان برو

دستِ یکی‌ از این آدم‌های سیاه و سفید را بگیر

و میهمانش کن به یک تانگو ی خیابانی

گورِ پدرِ عشق‌های باکره

گورِ پدرِ روز‌های رنگی‌

گورِ پدرِ انتظار

گورِ پدرِ تنهایی‌

قانون شاد زيستن
1)هرگز متنفر نشو حتي از اون كس ي كه دوستش داشت ي و لي حال ندار ي

2)بسيار بخند حتي براي كس ي كه در بقلش گريه كرد ي

3)هميش لبخند بزن حتي بكس ي كه ازش متنفر ي

4)نگران نباش حتي اگر ديد ي دست رفيقت تو دست ديگريه

5)از ديگران كم انتظار داشته باش

6)ساده زندگ ي كن

7)دوست خوب ي داشته باش چون تنها دوسته كه برات ميمونه!


کسی چــه میــداند امــروز چنــد بار فرو ریختم ..

از دیدن کسی کــه ،

تنهــا لباسش شبیــه به " تــو " بــود!

دلم برای یواشکی ها مان تنگ شده !!!

و برای بوسه های پشت گوشی!!

و با صدای آهسته گفتن

 "دوستت دارم "!!

رفتم شلوار جین بخرم، اولی رو پُرُو کردم یه کم تنگ بود.

فروشنده گفت: یه دوبار بپوشی جا باز می‌کنه!

دومی رو پوشیدم یه کم گشاد بود.

فروشنده گفت: چیزی نیست یه دو بار آب بخوره تنگ میشه !


:|

زیر پایم یواش خالی شد ، خواند دریا مرا به سوی خویش

عشق می گویدم: نرو! برگرد... و هلم می دهد غرور به پیش

موج ، موجم به موج می رفتم موج در موج ، موج ، موج به موج

ردّپاها به موج ، موج رسید... چه سماعی ست خودکشی درویش!

سـرد مثل حقـیقـتی موهوم ، ساقهایم دوباره تیر کشـید

آه! عصیان نیمه کاره ی من ، آه! ای عقل عاقـبت اندیش

شب بر اندام من جلو می رفت ، باد ، موسیقی غریب مرگ

با جنون سر به سنگ می کوبید موج با آن دهان باز ِ کفیش

آه ای ماه ، ماه جادویی! بُهت من را به سوی خویش نخوان

باورم کن نمی شود دیگر... باورم کن نمی تـوانم بیشـ...

من به تقـدیر فکر می کردم ، باز می شد دهان ماهـیها

من به تقدیر فکر می کردم ، خزه سر می کشید با تشویش

این غزل حرف آخر من بود روی این ماسههای لغزنده

حرفهایی برای هیچ زمان ، اعـترافی برای هیچ کشـیش

کیه کـه میخواد دل منو غارت کنه؟

کیه که میخواد به تو جسارت کنه؟

بچـــه نشــو بد بــه دلت راه نده

کی میتونه بـــا تــو رقــــابت کنه؟

-----------------------------------

اشکاتو پاک کن بنشین رو به من

بین دو دریــــا پل آشتی بـزن

بذار منـو تـــو گل خنده بــــاشیم

دشمنامون به مــا حسـودی کنن

----------------------------------

کــــوه یخی رو تـــو دلت آب کن

غصه هـا رو یکی یکی خـواب کن

بیــــــا تـــوی آینــه ی چشم من

قشنگ ترین خاطره رو قـــاب کن

----------------------------------

بذار برات خنده یــه عـادت بـاشه

شادیامون تــــا بی نهـایت بـاشه

منم برات همیشه بی تاب باشم

دیدن تــــو برام عبـــادت بـــاشه

بودنم را هيچ کس باور نداشت

هيچ کس کاري به کار من نداشت

بنويسيد بعد مرگم روي سنگ

با خطوطي نرم و زيبا و قشنگ

او که خوابيده ست در اين گور سرد

بودنش را هيچ کس باور نکرد

گفتم دستت رو می خوای به من بدی ؟ دستم رو گرفت
گفتم می خوای بغلت کنم ؟ آغوشش رو باز کرد


انقدر پسر بچه نازی بود
ازاون روز پسرم شد
از خدا خواستم بتونم هزینه هاشو تامین کنم بیارمش




کاش اونی که می خواد دستمون رو نوازش کنه جا برای نوازش شدن هم بگذاره
بگذاره همه چی دوطرفه باشه .

داستاني از چهار فصل زندگي!!


ادامه نوشته

هر ۳ ثانیه یکی تو دنیا میمیره ...
بشمار...
۱


 ۲
 
۳
 همین الان یکی مرد ...


یادت باشه یکی از این ۳ ثانیه ها نوبت من و توه

پس زیاد حرص نخور...


گفته بودم كه اگر بوسه دهي،توبه كنم

كه دگر باره ازين خطاها نكنم

بوسه دادي،چو برخواست لبت از لب من

توبه كردم كه دگر توبه ي بيجا نكنم


اعتـــــــراف مي کنـــــم محتـــــاج نــــوازش دســــت هايت هستــــم


بــاور کــن کـــه؛ دلتنگيٍ تــــو بـــراي مـــن مـــرگ تــدريجي اســـت

زمانی عشقی بود برای بودن و حالا آرزویی برای یافتن....

نه هست که بودنش دلخوش باشیم.....

نه نیست که به فراموشی بسپارمش....
اما میدانم که چشمانش روزی خانه من بود و همه چیزم
در او خلاصه می شد حتی مرگم...

شبی باران ، شبی آتش ، شبی آیینه و سنگم

شبی از زندگی سیرم ، شبی با مرگ می جنگم

تو آتش می شوی بر خرمن احساس تنهاییم

تو را با هر نفس می بویم ، اما باز دلتنگم

عشق گاهی ازدوری بهتر است،
عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتراست،
توی قرآن خوانده ام،یعقوب یادم داده است،
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است


خدایا ! آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم ، تقدیر من است ؟!


یا تقصیر من ؟!

به چه میخندی؟ به شکست دل من،یا به پیروزی خویش؟
 به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد!
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد...
به دل ساده من میخندی که دگر تا
به ابد نیز فکر خود نیست؟ خنده دار است،بخند...

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر شکستیم ز غفلت منو مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پر پر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم

شعری که باش زندگی میکنم


آدمک آخر دنیاست بخند √

آدمک مرگ همین جاست بخند√


دست خطی که تو را عاشق کرد√

شوخی کاغذی ماست بخند √

آدمک بچه نشی گریه کنی√

همه دنیا سراب است بخند √

آن خدایی که بزرگش خواندی √

بخدا مثل تو تنهاست بخند √

فکر کن درد تو چه ارزشمند است √

فکر کن گریه چه زیباست بخند √

صبح فردا به شبت نیست که نیست √

تازه انگار که فرداست بخند√

تازه آنچه که یادت دادیم√

پر زدن نیست که در جاست بخند√

آدمک نــغمه آغاز نخوان √

به خدا آخر دنیاست بخند√

بهم میگه اگه ترکم کنی...

عمرا نمیتونی یکی مثل منو پیدا کنی...

من موندم چی باعث شده که فکر کنه باز هم...

"یکی مثل اونو میخوام..!"


نگران نباش ، " حالِ من خوب اسـت " بزرگ شده ام...


دیگر آنقدر کوچک نیستـم که در دلتنگی هـــایم ، در دردهایم گم شـوم...

آمـوختـه ام که این فـاصله ی کوتـاه،


بین لبخند و اشک نامش "زندگیست"...


راسـتی ، دروغ گـفتن را نیـز خـوب یاد گـرفتـه ام...


"حـالِ من خوب است" ... خوبِ خوب...

جوک های جدید


ادامه نوشته

نازنینم بودی و نازت مرا دلگیر کرد...
کاش میشد درد دلهای مرا تصویر کرد...
هر چه کردم تا بدانی دوستت دارم نشد...
تلخی نا باوریهایت دلم را پیر کرد...
گر چه با من نیستی تا ابد میخواهمت...
بی تو گفتم مرگ ولی افسوس که او تاخیر کرد

این خط و این نشان

که دلت برای هیچ كس به اندازه من تنگ نخواهد شد.

برای نگاه كردنم، بوسیدنم، خندیدنم

برای تمام لحظه هایی كه کنارم داشتی

روزی كه نیستم ،دلت برای همه اینها تنگ خواهد شد.....شک ندارم

یک نـخ آرامش دود می کنم!

بـه یاد ناآرامیهایی که از سر و کـول دیروزم بالا رفتـه اند

یک نـخ تــنهایـی، به یاد تمام دل مـشغولیهایم...

یک نخ سکوت ، به یاد حرفهایی که همیشه قــورت داده ام

یک نخ بغض ، به یاد تمام اشکــهای نریخته

کمی زمان لطفا !!

بـه اندازه یک نخ دیگر

بـه اندازه قدمهای کوتاه عـقربه

یک نخ بیـشتر تا مــرگِ این پاکـت نمــانده...

گاهی بدونِ بغض و گریه ...

باید قبول کنی فراموش شدی ....

تعدادى از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى ۴ تا ٨ ساله پرسیدند که: « عشق یعنى چه؟ » پاسخ هایى که دریافت شد عمیق تر و جامع تر از حدّ تصوّر هر کس بود:

-● (ربکا، ٨ ساله) : هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمی‌توانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند. بنابراین، پدربزرگم همیشه این کار را براى او می کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق.

-● (بیلى، ۴ ساله) : وقتى یک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا می کند متفاوت است. شما میدانید که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد.

-● (کارل، ۵ ساله) : عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر می زند و یک پسر به صورتش ادوکلن می زند و با هم بیرون می روند و همدیگر را بو می کنند.

-● (کریس، ۶ ساله) : عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران می روید و بیشتر سیب زمینى سرخ کرده هایتان را به یکنفر می دهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد.

-● (دنى، ٧ ساله) : عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را می چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است.

-● (نیکا، ۶ ساله) : اگر می خواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان می آید شروع کنید. (ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم؟)

-● (نوئل، ٧ ساله) : عشق هنگامى است که به یکنفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد.

-● (تامى، ۶ ساله) : عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند.

-● (الین، ۵ساله) : عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد.

-● (کارن، ٧ ساله) : هنگامى که شما عاشق یک نفر باشید، مژه هایتان بالا و پائین میرود و ستاره هاى کوچک از بین آنها خارج می شود.

-● (جسیکا، ٨ ساله) : شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد. اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند.

و سرانجام ...
زیبا ترین جواب را یک پسر چهارساله داد که پیرمرد همسایه شان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گریه کردن پیرمرد را دید، به حیاط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسید به مرد همسایه چه گفتی؟
پسرک گفت: " هیچى، فقط کمکش کردم که گریه کند."