زیر پایم یواش خالی شد ، خواند دریا مرا به سوی خویش

عشق می گویدم: نرو! برگرد... و هلم می دهد غرور به پیش

موج ، موجم به موج می رفتم موج در موج ، موج ، موج به موج

ردّپاها به موج ، موج رسید... چه سماعی ست خودکشی درویش!

سـرد مثل حقـیقـتی موهوم ، ساقهایم دوباره تیر کشـید

آه! عصیان نیمه کاره ی من ، آه! ای عقل عاقـبت اندیش

شب بر اندام من جلو می رفت ، باد ، موسیقی غریب مرگ

با جنون سر به سنگ می کوبید موج با آن دهان باز ِ کفیش

آه ای ماه ، ماه جادویی! بُهت من را به سوی خویش نخوان

باورم کن نمی شود دیگر... باورم کن نمی تـوانم بیشـ...

من به تقـدیر فکر می کردم ، باز می شد دهان ماهـیها

من به تقدیر فکر می کردم ، خزه سر می کشید با تشویش

این غزل حرف آخر من بود روی این ماسههای لغزنده

حرفهایی برای هیچ زمان ، اعـترافی برای هیچ کشـیش