بدجوری مریض بودم رفتم آمپول بزنم ،


پرستاره گفت برو بخواب رو تخت ، شلوارت رو بکش پایین تا بیام


منم دیدم تخت تو اتاق خالی هست رفتم کشیدم پایین و

خوابیدم رو تخت!


یه 10 دقیقه گذشت دیدم هی صدا میزنه آقای فلانی!


منم صدا زدم اینجام!


اومد زد زیرخنده گفت :


چرا اینجا خوابیدی؟گفتم برو تزریقات نه اتاق انتظار!


برگشتم دیدم پشت سرم 20 تا آدم رو صندلی نشستن و



من 10 دقیقه داشتم براشون نمایش باسن مبارک میدادم!!!!