سپیده می رسد ز راه
سپیده می رسد ز راه،زپشت یک شب سیاه
ومن چقدر بی خبر اسیرو غرق یک نگاه
کدام دست منتظر برای من دعا نکرد ؟
که سر زند دوباره و زره بیایید این پگاه؟
کجاست آیه ای ز نور که بر دلم اثر کند ؟
به من بخندد آفتاب نگردد عمر من تباه
سوار اسب دل شویم وتا کرانه ها رویم
که شیحه می کشد زمان سپیده میرسد ز راه
گرفته دست کوچکم جنون کودکی دگر
به فرش گستر زمین به زیر نور محض ماه
+ نوشته شده در یکشنبه دوم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 22:35 توسط ₪..مـــــحـــمــد..₪ √
|
آدمک آخر دنیاست بخند √