سپیده می رسد ز راه،زپشت یک شب سیاه

ومن چقدر بی خبر اسیرو غرق یک نگاه

کدام دست منتظر برای من دعا نکرد ؟

که سر زند دوباره و زره بیایید این پگاه؟

کجاست آیه ای ز نور که بر دلم اثر کند ؟

به من بخندد آفتاب نگردد عمر من تباه

سوار اسب دل شویم وتا کرانه ها رویم

که شیحه می کشد زمان سپیده میرسد ز راه

گرفته دست کوچکم جنون کودکی دگر

به فرش گستر زمین به زیر نور محض ماه